جدول جو
جدول جو

معنی الک کردن - جستجوی لغت در جدول جو

الک کردن(مُ سَبَ)
بیختن. از الک گذراندن چیزی. رجوع به ’الک’ و کارآموزی داروسازی ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
الک کردن
لغربلة
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به عربی
الک کردن
Sift
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
الک کردن
tamiser
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
الک کردن
振るう
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
الک کردن
sieben
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
الک کردن
просівати
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
الک کردن
przesiewać
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
الک کردن
筛选
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به چینی
الک کردن
peneirar
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
الک کردن
setacciare
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
الک کردن
tamizar
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
الک کردن
zeven
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
الک کردن
체로 치다
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
الک کردن
ร่อน
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
الک کردن
menyaring
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
الک کردن
छनना
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به هندی
الک کردن
לנפות
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به عبری
الک کردن
چھاننا
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به اردو
الک کردن
ছাঁকানো
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
الک کردن
kuchuja
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
الک کردن
просеивать
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به روسی
الک کردن
elenmek
تصویری از الک کردن
تصویر الک کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ مَ گَتَ)
لک کردن جامه را، رنگی یا نقطۀ مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن و چرکین و بی رونق کردن آن
لغت نامه دهخدا
(مُ راسْ سَ)
در تداول عامیانه، خجالت دادن. تحقیر کردن. کسی را از رو بردن. او را کوچک کردن. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آتش بزرگ با شعله افروختن. برافروختن آتش. روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن. مشتعل کردن. رجوع به الو والو زدن شود: شب چهارشنبه سوری گون الو میکنند
لغت نامه دهخدا
(مُ)
اله کردن و بله کردن، در تداول عامه، چنین و چنان گفتن.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابا کردن
تصویر ابا کردن
سر باز زدن امتناع کردن سرباز زدن ابا داشتن ابا آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتو کردن
تصویر اتو کردن
اتو زدن اتو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی یا نقطه مخالف رنگ وی بر آن پدید آوردن چرکین و بی رونق کردن آن رنگ نقطه ای از پارچه را بوسیله ای برنگ دیگر در آوردن و چرکین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ال کردن
تصویر ال کردن
لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اله کردن
تصویر اله کردن
چنین و چنان گفتن، لاف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ال کردن
تصویر ال کردن
((اِ. کَ دَ))
لاف زدن
ال و بل کردن: قمپز در کردن، ادعای بی مورد داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلب کردن
تصویر جلب کردن
واکشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تلف کردن
تصویر تلف کردن
هدر دادن
فرهنگ واژه فارسی سره